یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیمَاهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِی وَالْأَقْدَامِ
خیلی خسته بودم از بیرون اومدم داخل اتاق و پیشانی ام را گذاشتم روی دستم و خوابم برد.
یه دفعه هراسان از خواب پریدم. یادم آمد که بیرون کاری داشته ام.
سریع بیرون پریدم و رفتم سراغ دوستم.
تا مرا دید خنده ای کرد و آیینه از جیبش در آورد و داد به من و گفت خودتو توش ببین.
تا نگاهم به آیینه افتاد دوزاریم افتاد که علت خنده اش چی بوده.
رفتم یه آبی به صورتم زدم تا مگر جای دکمه آستین که روی پیشانی ام، حک شده بود از بین برود ولی چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان را دیدم که با صدای بلندی خندید و گفت چی شده خواب بودی؟
خوب می دانی چی میخوام بگم. تصورش را بکن روز قیامت مهر به پیشانی ما بزنند و ولمون کنند توی صحرای محشر!!!!!!
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل